شش نفر هنگام خروج غيرقانونی از كشور، در آن سوی مرز توسط يك گروه شبه نظامی كه نام «افعی» بر خود نهاده‌اند و شخصی به نام بكتاش رئيس آنهاست، گرفتار می‌شوند. از اين شش نفر، پدری می‌خواهد پسرش را براي تحصيل به آمريكا بفرستد. ضياءالدين نوری (روزنامه نگار و نويسنده)، همسرش، جواد اسدی (كه خود را استاد الهيات و فلسفه معرفی می‌كند) و برادرزاده اش شاهين اسدی (كه خود را فرمانده گردان تكاور گارد جاويدان معرفی می‌كند) بقيه افراد گروه هستند. بكتاش از آنها می‌خواهد كه مدتی در اردوگاه افعی بمانند و به آنها كمك كنند. شاهين به دليل سوابقش، به دستور بكتاش مأمور آموزش افراد می‌شود و خشن و حسادت اتسز ـ معاون بكتاش ـ برانگيخته می‌شود. افراد گروه شبه نظامی ديگری كه خود را «سازمان ايران آزاد» می‌نامند،‌ به دليل تكروی و عدم قبول همكاری از سوی بكتاش، به اردوگاه افعی حمله می‌كنند و علاوه بر وارد كردن خساراتی، مقداری سلاح و مهمات را می‌ربايند و مامک ـ دختر جوان بكتاش ـ را نيز گروگان می‌گيرند. به دستور بكتاش، شاهين به همراه گروهی از افراد افعی به اردوگاه سازمان ايران آزاد حمله می‌كنند و پس از انهدام اردوگاه و كشتن تعدادی از افراد، مامك را نجات می‌دهند. در همين عمليات، اتسز به سوی شاهين تيراندازی می‌كند و او زخمی و مدتی بستری می‌شود. شاهين كه معلوم می‌شود يك نفوذی دولت ايران است، به وسيله بی‌سيم با داخل كشور در ارتباط است. او درمی‌يابد كه گروه افعی، هروئين به ايران حمل می‌كند و اين موضوع را به مامک می‌گويد، مامک هروئين‌ها را می‌بيند و به پدرش اعتراض می‌كند. نفوذی بودن شاهين هم لو می‌رود و او در يك جنگ و گريز با افراد افعی، عده اي از آنها را می‌كشد، اما سرانجام به دام می‌افتد و هنگامی كه قرار است مجازات شود، توسط مامک نجات می‌يابد. ميان افراد گروه هم دو دستگی ايجاد می‌شود و در آخر كار، در نبرد ميان شاهين و طرفدارانش با گروه افعی، بكتاش و افرادش نابود می‌شوند و اردوگاه او دود می‌شود و به هوا می‌رود.