«سياوش امين» نوازنده معروف كه پدر خود را در جنگ از دست داده است، پس از ازدواج مجدد مادرش دچار اختلالات عاطفی شده، و با دختری به نام هديه آشنا می‌شود. غلامرضا امين پدر سياوش كه همگان تصور كردند به شهادت رسيده، با آزادی اسرای ايرانی به كشور باز می‌گردد ولی خود را به خانواده معرفی نمی‌كند. مادر سياوش در جريان آزادی اسرای ايرانی، از زنده بودن غلامرضا مطلع شده و سياوش را آگاه می‌سازد ولی سياوش كه با شرايط روحی سابق خود خو گرفته بود پس از شنيدن خبر زنده بودن پدرش دچار مشكلات روحی می‌شود. پدر سياوش با پی بردن به مشكل عاطفي فرزندش و خطری كه او را تهديد می‌كند، پس از ملاقات با سياوش خود را دوست غلامرضا معرفی كرده و خبر شهادت غلامرضا امين را به سياوش می‌دهد.